سبوی -آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد حالیا فکر سبوی کن که پر ز باده کنی

سبوی -آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد حالیا فکر سبوی کن که پر ز باده کنی

آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبوی کن که پر ز باده کنی

آخرین مطالب
۱۶
شهریور

بگرستم زار پیش آن کام و هوا

گفتا مگری پند همی داد مرا

پنداشت مگر کآب نماند فردا

نتوان کردن تهی به ساغر دریا

۱۶
شهریور

من می نه ز بهر تنگدستی نخورم

یا از غم رسوایی و مستی نخورم

من می ز برای خوشدلی میخوردم

اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم

۱۵
شهریور

عزم وداع کرد جوانی به روستای

در تیره شامی از بر خورشید طلعتی

طبع هوا دژم بد و چرخ از فراز ابر

همچون حباب در دل دریای ظلمتی

۱۵
شهریور

بر جگر داغی ز عشق لاله رویی یافتم

در سرای دل بهشت آرزویی یافتم

عمری از سنگ حوادث سوده گشتم چون غبار

تا به امداد نسیمی ره به کویی یافتم

۱۱
شهریور

اهل غزلیم و صحبت ما شعر است
اصلیم و همه اصالت ما شعر است

وقتی که فرار می‌کنیم از دنیا
دنیای حیاط خلوت ما شعر است

۱۱
شهریور

من به دست آوردم ات ، افزون ولی انگاشتم
بیش از این ها از دعای خود توقع داشتم

آهِ من دیشب به تنگ آمد ، دوید از سینه ام
داشت می آمد بسوزاند تو را ، نگذاشتم !

۰۲
شهریور

از ارتفاعات تو ای سبلان همیشه پابر جا ،
که ستیغ می سایی بر ابرها
چون فرزندانت بر ظلم و جور
کنون نفیر "قاراقاشقا" می آید .
اسب آن بزرگ مرد تاریخ
که به دسیسه ی خاموش کنندگان آتش آزادی گرفتار آمد

۰۵
مرداد
یثی
دریا مرا با دستانش نوازش میکرد
و به بندر رویا می رفتم
ناگاه تو را زایید
و مرا به آغوش کشاندی
نمیدانستم ولی خورد شدم
و تکه هایم تا بی نهایت میتازند و
رویا را از یاد بردند
#آشفته
۲۸
تیر
حضرت باران ببار به سنگ هایی که دل شدند و دل هایی که سنگ همه جا خاک است و خاک...ببار بر کوچه ایی که چادر مادر را خاکی کرد... بر صورت سیلی خورده ببار
اشک های حضرتی را بشوی که در کوچه بود و سیلی و محسن...به دست های ببار که از تن شده جدا بردستان خونی در قتلگه که میگویند بنی قتلوک قتلوک.در چاه ببار اشک بریز بر همان چاهی که مولا در آن اشک بریز
بیا حضرت باران بیا
۱۶
ارديبهشت

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران


رفتم از کوی تو...