۲۸
ارديبهشت
خوشا آنانکه تن از جان ندانند
تن و جانی به جز جانان ندانند
بدردش خو گرند سالان و ماهان
بدرد خویشتن درمان ندانند
خوشا آنانکه تن از جان ندانند
تن و جانی به جز جانان ندانند
بدردش خو گرند سالان و ماهان
بدرد خویشتن درمان ندانند
شده آیا به کلنجار نشینی که چه شد؟
من به این درد پرابهام دچارم هر شب
ما خون تازه در رگ عشقیم عشق را
شعر من و شکوه تو رمز الدوام شد
بعد از تو باز عاشقی و باز آه … نه!
این داستان به نام تو اینجا تمام شد
عاقبت بند سفر پایم بست
میروم، خنده به لب، خونین دل
میروم، از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
دوست از دشمن همی نشناخت او
نرد را کورانه کژ میباخت او
دشمن تو جز تو نبود این لعین
بیگناهان را مگو دشمن به کین