آنکس که تو را شناخت جان را چه کند
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
من به دست آوردم ات ، افزون ولی انگاشتم بیش از این ها از دعای خود توقع داشتم
آهِ من دیشب به تنگ آمد ، دوید از سینه ام داشت می آمد بسوزاند تو را ، نگذاشتم !