بگرستم زار پیش آن کام و هوا
گفتا مگری پند همی داد مرا
پنداشت مگر کآب نماند فردا
نتوان کردن تهی به ساغر دریا
بگرستم زار پیش آن کام و هوا
گفتا مگری پند همی داد مرا
پنداشت مگر کآب نماند فردا
نتوان کردن تهی به ساغر دریا
من می نه ز بهر تنگدستی نخورم
یا از غم رسوایی و مستی نخورم
من می ز برای خوشدلی میخوردم
اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم
عزم وداع کرد جوانی به روستای
در تیره شامی از بر خورشید طلعتی
طبع هوا دژم بد و چرخ از فراز ابر
همچون حباب در دل دریای ظلمتی
بر جگر داغی ز عشق لاله رویی یافتم
در سرای دل بهشت آرزویی یافتم
عمری از سنگ حوادث سوده گشتم چون غبار
تا به امداد نسیمی ره به کویی یافتم
اهل غزلیم و صحبت ما شعر است
اصلیم و همه اصالت ما شعر است
وقتی که فرار میکنیم از دنیا
دنیای حیاط خلوت ما شعر است
من به دست آوردم ات ، افزون ولی انگاشتم
بیش از این ها از دعای خود توقع داشتم
آهِ من دیشب به تنگ آمد ، دوید از سینه ام
داشت می آمد بسوزاند تو را ، نگذاشتم !
از ارتفاعات تو ای سبلان همیشه پابر جا ،
که ستیغ می سایی بر ابرها
چون فرزندانت بر ظلم و جور
کنون نفیر "قاراقاشقا" می آید .
اسب آن بزرگ مرد تاریخ
که به دسیسه ی خاموش کنندگان آتش آزادی گرفتار آمد
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفتم از کوی تو...