حضرت باران ببار به سنگ هایی که دل شدند و دل هایی که سنگ همه جا خاک است و خاک...ببار بر کوچه ایی که چادر مادر را خاکی کرد... بر صورت سیلی خورده ببار
اشک های حضرتی را بشوی که در کوچه بود و سیلی و محسن...به دست های ببار که از تن شده جدا بردستان خونی در قتلگه که میگویند بنی قتلوک قتلوک.در چاه ببار اشک بریز بر همان چاهی که مولا در آن اشک بریز
بیا حضرت باران بیا