۰۹
مهر
در فراق بهار
پاییز آن پادشه بود
که برما تاخت و
خنده کودکیمان را به تاراج برد
در این هنگامه و چهارسو
یار و یاوری نیست
دستت را به زلفانمان کش
ای نسیم مهربانی
از ارتفاعات تو ای سبلان همیشه پابر جا ،
که ستیغ می سایی بر ابرها
چون فرزندانت بر ظلم و جور
کنون نفیر "قاراقاشقا" می آید .
اسب آن بزرگ مرد تاریخ
که به دسیسه ی خاموش کنندگان آتش آزادی گرفتار آمد